آنا گاوالدا

آموخته ام که وابسته نباید شد
نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطه اى
واین لعنتى نشدنى ترین کارى بود که آموخته ام !

گریز دلپذیر _ آنا گاوالدا

چه قدر باید بگذر تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذر تا بتواند دیگر او را دوست نداشته باشد؟ 

من او را دوست داشتم/ آنا گاوالدا/

«حق اشتباه» ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟ چه کسی به جز خودت؟ 

من او را دوست داشتم/ آنا گاوالدا/

باید یک بار به خاطر همه‌چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه‌چیز را از نو شروع کرد.

به هرحال زندگی، بگویی نگویی، بلوفی بیش نیست، نه؟
میزِ بازی کوچک است، کارت ها ناقص، و آن‏قدر ضعیف دست آورده ای که رغبت نمی‏کنی بازی را تا آخر بروی…

گریز دلپذیر/ آنا گاوالدا/

دوست ندارم تو را غمگین ببینم، خودم خیلی رنج کشیده ام… و ترجیح می‏دهم تو امروز خیلی رنج بکشی تا این‏که همۀ عمرت، همیشه کمی رنج بکشی.*

آدم هایی که درون سختی دارند، با همۀ وزن خود روی زندگی می‏پرند و تمام مدت به خود رنج می‏دهند…
در حالیکه آدم های شُل… نه! شُل نه! آدم هایی که درونی نرم دارند، بله، نرم! وقتی شوکی به آنها وارد میشود، کمتر رنج می‏کشند.

من او را دوست داشتم/ آنا گاوالدا/

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری در سخن بزرگان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بررسی

جملات ماندگار از آنتوان دوسنت اگزوپری

ما باید بتوانیم نشانه‌ها را حتی در دوردست‌ها ببینیم و دریابیم. …